از آخرین باری که با افرادی مثله او ملاقات داشتم 2 سالی می گذشت .
او با همه یک تفاوت اساسی داشت .او در سن 28 سالگی دقیقا در روزی که از رشته ی جراحی مغز و اعصاب فارق التحصیل شده بود متوجه شد که مغزش در آستانه کوچک شدن است .
تعریف دقیقی از این بیماری ندارم چون نخواستم او را در تنگنا بگذارم .فقط میدانم که مغزش روز به روز درحال کوچک شدن است و دارو های موجود تنها سرعت این کوچک شدن را کم میکنند .او در این روزهای سی سالگی اش دارد تند تند و بی وقفه خاطراتش را مینویسد .
از او پرسیدم :این خاطرات به چه درد میخورند وقتی او همه را فراموش خواهد کرد و هیچ کس در این خاطره ها را به یاد نخواهد آورد .
گفت :میخوام وقتی مهرسا م بزرگ شد اینا رو بخونه و از شکست ها و موفقیت هام تجربه کسب کنه .
مهرسا دخترک 4 ساله ی شیرین زبان اوست .از نظر او مادرش یک قهرمان واقعی است و پدرش حامی این قهرمان است .
دکتر ها میگویند مگر معجزه شود و مغزش تحلیل نرود .
لطفا برای قهرمان زندگی مهرسا دعا کنید تا معجزه شود .

پ ن :مهرسا میگفت این اهنگ مورد علاقه مادرش است .


فعلا 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سنتی ها | مرجع موسیقی سنتی و اصیل ایرانی David The New Type Epoxy Grout وب سایت مزار بی بی مریم(س) اموزش اشپزی انواع سنگ ساختماني در کالا ساخت فروشگاه اینترنتی فرش ماشینی شطرنج و تخته نرد صادراتی دست ساز Tremayne